منتظر عدالت گستر

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

طرح جدول محاسبه نفس از شهید جابری

20 بهمن 1392 توسط بارانی

غلامحسين ابراهيمي همرزم شهيد الهيار جابري روايت مي كند:

يادم مي آيد طرحي را براي ما مربيان پياده كرده بود. به اين صورت كه جدولي را تنظيم كرده بود كه انواع و اقسام گناه ها و ثواب ها در آن نوشته شده بودو در بالاي آن اين حديث امام علي عليه السلام « حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا »بود.

جدول را به تك تك مربيان داده و گفته بود وقتي روز را به پايان رسانديد جدول را كامل كنيد . به عنوان مثال چند تا غيبت كرديد؟ تهمت ، بدبيني، كار خوب و …و گفت : ثبت اين حساب ها را پيش خودتان داشته باشيد.

طوري نبود كه ايشان اين برگه ها را بگيرد و نگاه كند .

اين توصيه و طرح در بين مربيان و پاسداران خيلي تاثير گذاشت و ما حواسمان جمع بود كه كار خلاف از ما سر نزند.



منبع: روزنامه صبح صادق/ دوشنبه 13 خرداد 1387 / شماره 352



 1 نظر

انگار خستگي براش معنا نداشت

14 مهر 1392 توسط بارانی

تازه از جبهه برگشته بود ولي انگار خستگي براش معنا نداشت ، رسيده و نرسيده رفت سراغ لباسها و شروع کرد به شستن. فردا صبح هم ظرفها رو شست.
مادرم که از کاراش ناراحت شده بود خواهش کرد که اين کار رو نکنه ، ولي يونس گوشش بدهکار نبود.
ميگفت:خاله جون اين کارها وظيفه ي منه ، من که هيچوقت خونه نيستم ، لا اقل اين چند روزي که هستم بايد به خانومم کمک کنم.

شهيد يونس زنگي آبادي

 نظر دهید »

فقط ولايت فقيه مي تواند ايران و جهان را از گودال بزرگ منجلاب فساد و...

11 تیر 1392 توسط بارانی

 

اين را بدانيد كه فقط ولايت فقيه مي تواند ايران و جهان را از گودال بزرگ منجلاب فساد و تباهي بيرون بكشد و به سوي جامعه اسلامي هدايت كند.

شهيد مجيد تاجيك

عالم و آدم جمع ميشدند، گردن كسي بگذارند كه او از بقيه مخلص تر و در نتيجه مستجاب الدعوه است.
ـ پسر چقدر صورتت نوراني شده!
ـ حق با شماست چون عراقي ها دوباره منور زده اند.

 نظر دهید »

امام زمان عج منتظر شماست كه....

26 اردیبهشت 1392 توسط بارانی

امام زمان عج منتظر شماست كه شما را بشناسد. قلب خود را پاك كنيد و همچنان محكم و استوار بر عقيده و ايمان خود باشيد و زمان را براي ظهور حضرتش آماده و مهيّا سازيد.

شهيد محمدجواد ميري



نجف آباد اصفهان که بوديم يه پيرزن سراغ حاج احمد رو مي گرفت.وقتي حاجي برا سركشي اومد ، پيرزن رفت ملاقاتش …
يه هفته بعد از اون ملاقات پسر پيرزن اومده بود برا تشکر.مي گفت: حاج احمد مشكلم رو حل كرده.بعدها فهميديم پسر پيرزن به خاطر نداشتن ديه داشته مي افتاده زندان.حاج احمد هم بخشي از ارثيه اي که از پدر و مادرش بهش رسيده بود رو ميده به پيرزن
پيرزن هم پول ديه پسرش رو مي پردازه و از زندان آزادش مي کنه …

خاطره اي از زندگي شهيد حاج احمد کاظمي- راوي: يکي از همکاران شهيد

 نظر دهید »

سه حاجت

28 فروردین 1392 توسط بارانی

[سردار شهید] سیدعلی [حسینی] مرتب می‌گفت: پدر! مادر! برایم دعا کنید، من سه آرزو دارم؛ اول این که خداوند یک بچه به من بدهد که برای همسرم یک دل خوشی باشد تا شهادت من برای او سخت نباشد، دوم این که خداوند به ما یک سر پناهی بدهد که زن و فرزندم بعد از من مشکلی نداشته باشند، سوم این که زیارت خانه خدا و زیارت جدم رسول خدا صلی الله علیه وآله قسمتم شود.

عجیب است که درست در سال شهادت شهید، هر سه آرزویش برآورده شد. در سال 66 سپاه خانه‌ای به ایشان واگذار کرد و در مرداد ماه خداوند توفیق تشرف به حج (حج خونین سال66) را به ایشان داد و دو ماه بعد از حج؛ فرزندشان به دنیا آمد و در بهمن ماه همان سال به بزرگ‌ترین آرزویش، شهادت رسید.

«ستاره ها/ص44 به نقل ازمادر شهید».

 1 نظر

خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها به من گفت نگران نباش

28 فروردین 1392 توسط بارانی

شهيد اردستاني: خانم فاطمه زهرا به من گفت نگران نباش هواپيمارا در كنترل تو قرار داديم

شهيد اردستاني كه در نيروي هوايي ارتش بود؛ توي آسمان بال هواپيمايش تير خورد؛ يعني افتادن هواپيما قطعي بود.

اما بعدها گفت آن لحظه احساس كردم خانم فاطمه زهرا به من گفت: هول نشو هواپيما در كنترل توست و با وجود از بين رفتن بال هواپيما من هواپيمات را نگه داشتم.

اينها را گفتم براي اينكه بدانيد اين افراد به حضرت زهرا وصل بودند.

حضرت زهرا در خواب به شهيد كاظمي گفت شفا يافتي به كارت برس

بچه‌‌‌ها اين شب‌هاي فاطميه بايد از شهدا چه بخواهيم؟ هر چيزي كه از حضرت زهرا مي‌خواهيد بخواهيد اما فقط به حضرت زهرا راست بگوييد. شهدا به حضرت زهرا راست گفتند كه دوستش دارند.

حاج احمد كاظمي در جنگ تير به سرش خورد و در كما رفت؛ مجبور شديم به عقب برگردانيمش. يك دفعه از بيهوشي از خواب بلند شد و گفت برويم من حالم خوب شد .بعد بهش گفتم حاج احمد تو در كما بودي چه شد؟

به من گفت مديوني تا وقتي كه زنده‌ام اين خاطره را براي كسي تعريف كني گفت خانم در خواب آمد و به من گفت چته از خواب بلند شو ما شفايت داديم برو به كارت برس.

به خاطرهمين است كه هر جا كه مي‌رويد حاج احمد كاظمي حسيني فاطمه‌الزهرا ساخته

 نظر دهید »

کلید بهشت

22 مهر 1391 توسط بارانی

شهید حسین شاکری
عملیات بدر «حسین شاکری»به شدت زخمی شده بود و موج انفجار خیلی اذیتش می کرد.دکترها توصیه کرده بودند دائماً باید بخندی و از محیط های غمگین دور باشی .با همه شوخی می کرد.یک روز دیدم یک چیز قلمبه ای را زده زیر پیراهنش.گفتم:حسین چی زیر پیراهنت قایم کردی؟
-هیچی.
یکی دونفر از بچه ها دورمون رو گرفتند.فکر می کردیم خوراکی ،چیزی،کش رفته !
- حسین چی کش رفتی،یالّا رو کن
- تکیه کلامش بود ،گفت:هیچی،جون آلفرد کلید بهشته!
- وقتی از زیر پیراهنش در آورد دیدیم،کتاب مفاتیح الجنانه.

*********************************************

پی نوشت:
سیره ی شهدای دفاع مقدس 15،نشاط و شوخ طبعی ،ص101

 نظر دهید »

سرنگونی ضدولایت فقیه

22 مهر 1391 توسط بارانی

آنهايي كه ولايت فقيه را قبول ندارند در هر مقامي كه باشند سرنگون خواهند شد.

شهيد مظلوم دکتر بهشتي

 نظر دهید »

خون شهيدان را زير پا نگذاريم..

08 مهر 1391 توسط بارانی

 

شهيد ابراهيمي در وصيت نامه خود نوشت :

 

 

به همه خانواده ام مي گويم كه حجاب را رعايت كنيد و الا خون شهيدان مظلوم را زير پا گذاشته ايد.

 

 3 نظر

ديگر تحولي در تاريخ اتفاق نخواهد افتاد.

24 اردیبهشت 1391 توسط بارانی

اگرانسانهايي که مامور به ايجاد تحول در تاريخ هستند از معيارهاي عصر خويش تبعيت کنند،ديگر تحولي در تاريخ اتفاق نخواهد افتاد.

شهيد آويني

 نظر دهید »

مکه براي شما، فکه براي من!

09 اردیبهشت 1391 توسط بارانی

مکه براي شما، فکه براي من! بالي نمي خواهم، اين پوتين هاي کهنه هم مي توانند مرا به آسمان ببرند….

شهيد آويني

 نظر دهید »

نوشته ي سنگ قبر يک شهيد...

07 اردیبهشت 1391 توسط بارانی

نوشته ي سنگ قبر يک شهيد:

براي تاريکي قبر من گريه نکنيد ، براي تاريکي دنياي خودتان گريه کنيد.

 نظر دهید »

آشنای غریب

07 اردیبهشت 1391 توسط بارانی

   

خیلی عکس قشنگیه. لحظه عروج یه عاشق، لحظه کندن از دنیا و وصل به بالا، قطره خون رو لبش یه دنیا حرف داره، یعنی کی بوده؟! و چی کرده؟! که عکسش شده مرهم دل اون مادرای شهیدی که حتی از پسرشون عکسی هم ندارن …. اصلاً این عکس یه جور نماد شهید و شهادت شده، تا حالا خیلی ها با دیدن این عکس منقلب شدن، فقط خود خدا می دونه که دل پاک امیر حاجی امینی (مسئول واحد مخابرات گردان انصار الرسول) یا هنر خدایی احسان رجبی، خالق این عکس باعث جاودانگی این صجنه شده….

 

خفته پیراهنش چه گل رنگ است

                                                       بسترش خاک و بالشش سنگ است

نعره انفجا رو ترکش و تیر

                                                       درسرش نغمه ای خوش آهنگ است

بی خیال تمام غوغا ها

                                                       که طبیعی عرصه جنگ است

رفته درخواب ناز آن جانباز

                                                       رفته، ماندن برای او ننگ است

خواب نه ابتدای بیداریست

                                                        درجهانی که صاف و بی رنگ است

پرکشیده پرنده این قفس است

                                                       این قفس بهر عاشقان تنگ است


نام : شهید امیر حاج امینی

تاریخ تولد : 1340

تاریخ شهادت : 10/12/1365

محل شهادت : شلمچه - عملیات کربلای5



گوشه هایی از وصیت نامه شهید امیر حاج امینی:

بعد از مدت ها کشمکش درونی که هنوز آزارم می دهد برای رهایی از این زجر به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود:

« خدایا عاشقم کن »

آخرین خواسته های این شهید بزرگوار:

از شما خواهش می کنم و می خواهم همیشه چند موضوع را مد نظر داشته باشید:

هرگز دروغ نگویید .

زود قضاوت نکنید.

گذشت و ایثار داشته باشید.

خوشرو و خوش برخورد باشید.

صبور و مقاوم باشید و اینکه جبهه ها را پر نگه دارید.

 نظر دهید »

وصيت نامه شهيد پلارك

06 اردیبهشت 1391 توسط بارانی


بسم ا… الرحمن الرحیم
سـتایش خدای را که ما را به دین خود هدایت نـمود و اگر مـا را هـــدایت نمی کردما هـدایت نمی شــدیم السلام علیک یا ثارا… ای چراغ هدایت و کشتی نجات ، ای رهبر آزادگان ، ای آموزگار شهادت بر حران ای که زنـــده کردی اسلام را با خونت و با خون انــصار و اصــحاب باوفایت ای که اسلام را تا ابــــد پایدار و بیمـه کردید .
یا حسین(ع) دخیلم آقا جانم وقتی که ما به جبهه می رویم به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان برروی مادر شیعیان زده برای انتقام آن بازوی ورم کرده و گرفتن انتقام آن سینه ســــوراخ شده می رویم . سخت است شنیدن این مصیبتها خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کـن تا بتوانیم بـرای یـاری دینت بکار ببندیم . خدایا به ما توفیق اطاعت و فــرمانبرداری به این رهبر و انقـــلاب عنایت بفرما . خـــــدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شـــــهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضـی بفرمــا و ما را به آنها ملحق بفرما .خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم ، جز معصیت چیزی ندارم و الله اگر تو کمک نمی کردی و تو یاریم نمی کردی به اینجا نمی آمدم و اگر تو ستــارالعــیوبی را بر می داشــتی میدانم کـه هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند ، هیچ بلکه از من فرار می کردند حتی پدر و مادرم . خدایا به رمت و مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو می شود . الهی عفو…

 



بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید ( امام دوستت دارم و التماس دعا دارم )


که میدانم بر سر قبرم می آید .


ظهر عاشورا 24/6/1365

سید احمد پلارک
ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم
موجيم كه آسودگي ما عدم ماست

 

اوميآيد …..

 6 نظر

آنان كه در جبهه حضور يافتند....

03 اردیبهشت 1391 توسط بارانی

شهيد برات قرجه :

آنان كه در جبهه حضور يافتند،امام زمان عج را زيارت کردند از ياران امام زمان عج هستند ولي آنان که در جبهه نيامدند شيطان را زيارت کردند.

 1 نظر

به پهلوى شكسته فاطمه زهرا سلام الله عليها

31 فروردین 1391 توسط بارانی

به پهلوى شكسته فاطمه زهرا سلام الله عليها قسمتان مى‏دهم كه ، حجاب را ، حجاب‏ را، حجاب را رعايت كنيد.

شهيد حميد رستمى

 1 نظر

وصيت نامه شهيده فهيمه سياري

29 فروردین 1391 توسط بارانی
خدايا !
به من شناختي عطا کن که در پرتو آن از همه وابستگي ها رها شوم.
خدايا !
از درگاهت خواستارم خود را آن گونه به من بشناساني که خود مي پسندي.

وصيت نامه شهيده  فهيمه سياري

خدايا !
خوب شدن ها از طريق خود را به من بنمايان و قدرتي بده که سنجش ميان خوب و بد را داشته باشم.
اگر کسي راهي را که مسير الي الله است، انتخاب کرد، با آنکه به آن راه ايمان دارد، بايد پيوسته اعمال خود را بررسي کند تا از آن راه انحراف پيدا نکند.
در خود نگريستن، شهامت مي خواهد و لازمه شهامت، ايمان و آگاهي است که با شهادت به حقيقت مي پيوندد.
خدايا !
به همه ما توفيق اطاعت و عبادت عطا فرما.
در پايان اگر به قم بازنگشتم، از اساتيدم که مرا به دين راه الهي رهنمون شدند، سپاسگزاري مي کنم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 27

 

 نظر دهید »

شهيده فهيمه سياري در يک نگاه

29 فروردین 1391 توسط بارانی
شهيد فهيمه سياري در خرداد سال 1339 در تهران به دنيا آمد. دوره ابتدايي و راهنمايي را در تهران سپري کرد و سپس به همراه خانواده به زنجان رفت. از آنجا که در زنجان براي دختران، رشته رياضي فيزيک وجود نداشت، به ناچار به همراه چند نفر ديگر در دبيرستان پسرانه اميرکبير، ادامه تحصيل داد. در سال 57 از دبيرستان آذر در رشته رياضي فيزيک فارغ التحصيل شد.
زنجان در سال هاي 56 و 57 در تب و تاب انقلاب مي سوخت و خشم و نفرت از ستم و تباهي از هر سو زبانه مي کشيد. مسجد ولي عصر(عج) زنجان، پايگاه انقلاب بود و فهيمه با حضور سبزش در آنجا، دل به زمزمه بيداري و آگاهي سپرد و او در اين زمان توسط بزرگاني چون آيت الله مشکيني و آقاي رضواني که براي تبليغ به زنجان آمده بودند، از وجود حوزه علميه خواهران در قم آگاه شد و تصميم گرفت براي ادامه تحصيل به آنجا برود.

شهيده فهيمه سياري در يک نگاه

فهيمه در سال 57 عازم قم شد و وارد مکتب توحيد، حوزه عليمه شهيد قدوسي بهره گرفت. او دو سال در مکتب توحيد از خرمن معارف ديني خوشه برچيد، اما دل و جانش بي قرار پرواز به سوي قله هاي بلند شهادت بود. پس از يپروزي انقلاب، گروهک هاي معاند، غرب کشور، به ويژه کردستان را به آشوب کشيدند و آنجا را عرصه تاخت و تاز خود قرار دادند. خطر نفوذ مکاتب و فرهنگ هاي الحادي در ميان نوجوانان، دلسوزان دين و فرهنگ را در بر آن داشت تا هر چه زودتر به آن ديار سفر کنند و با آموزش هاي صحيح ديني، نسل نوجوان و جوان را از خطر جهالت برهانند، از همين رو فهيمه نيز در 6 آذر سال 1359 کوله بار سفرش را بست و به همراه يکي از يارانش، راهي شهر بانه شد تا بلکه بتواند در راستاي آگاهي بخشي به فرزندان مظلوم آن سرزمين، گام هايي را بردارد.
فهيمه از طريق باختران، عازم سنندج شد و در تاريخ 12 آذر، آنجا را به قصد سقز و بانه ترک کرد. راه ها بسيار ناامن و پرخطر بودند و اهريمنان در شيار کوه ها و دره ها به شکار مردان و زنان ظلم ستيز نشسته بودند. ماشين حامل فهيمه و سه بانوي ديگر، در حالي که يک ستون نظامي، ماشين آنها را به مقصد سقز همراهي مي کرد، در ساعت 4/5 بعد از ظهر و در منطقه ديواندره، مورد حمله قرار گرفت و فهيمه که تيري از چشم راسش عبور کرده و به مغزيش رسيده بود، شهيد شد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 27

 

 1 نظر

ياران شتاب کنيد...

29 فروردین 1391 توسط بارانی

ياران شتاب کنيد…گويند قافله اي در راه است که گنهکاران را در آن راهي نيست، آري گنهکاران را راهي نيست ،اما پشيمانان را مي پذيرند.

شهيد آويني

 1 نظر

متن وصيت نامه شهيد صياد شيرازي

21 فروردین 1391 توسط بارانی

شهيد سپهبد علي صياد شيرازي در آخرين فراز وصيتنامه خود آورده است: خداوندا! ولي امرت حضرت آيت‌الله خامنه‌اي را تا ظهور حضرت مهدي (عج) زنده، پاينده و موفق بدار. آمين يا رب العالمين.

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

وصیت نامه شهید اهل قلم مرتضی آوینی

21 فروردین 1391 توسط بارانی

شهید مرتضی آوین در هنگام شهادت

وصیت نامه شهید مرتضی آوینی

زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرنده‌ی عشق، تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند.

دست نوشته شهید مرتضی آوینی

و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند.

ادامه »

 نظر دهید »

زندگینامه: علی صیاد شیرازی (۱۳۲۳-۱۳۷۸)

21 فروردین 1391 توسط بارانی

زندگینامه: علی صیاد شیرازی (۱۳۲۳-۱۳۷۸)

 سرلشکر شهید صیاد شیرازی در سال ۱۳۲۳ در شهرستان درگز در استان خراسان دیده به جهان گشود.

او پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و دبیرستان وارد دانشکده افسری و در سال ۱۳۴۶ موفق به اخذ دانشنامه لیسانس از آن دانشکده شد.

وی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به‌مدت چندسال در بخش‌های مختلف ارتش به ویژه در غرب کشور به پاسداری از کشور پرداخت و در سازماندهی و فعالیت نیروهای انقلابی در ارتش تلاشی گسترده داشت.

شهید پس از پیام

ادامه »

 نظر دهید »

زمزمه ی آرزوها

19 اسفند 1390 توسط بارانی

 

فرازی از دست نوشته های شهید مصطفی چمران


 

بِسْمِ ‏الله الرََّّحْمنِ الرََّّحیمِ

چمران

من اعتقاد دارم كه خدای بزرگ، انسان را به اندازه درد و رنجی كه در راه خدا تحمل كرده است پاداش می‏دهد، و ارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است كه در این راه تحمل كرده است، و می‏بینیم كه مردان خدا بیش از هركس در زندگی خود گرفتار بلا و رنج و درد شده‏اند، علی بزرگ را بنگرید كه خدای درد است، كه گویی بندبند وجودش، با درد و رنج جوش خورده است، حسین را نظاره كنید كه در دریایی از درد و شكنجه فرو رفت، كه نظیر آن در عالم دیده نشده است، و زینب كبری را ببینید، كه با درد و رنج انس گرفته است.

ادامه »

 6 نظر

وصیتنامه ی شهید حاج محمد ابراهیم همت

19 اسفند 1390 توسط بارانی
 شهید حاج  محمد ابراهیم همت

به تاریخ 19/10/59 شمسی ساعت 10:10 شب چند سطری وصیت نامه می نویسم : هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غم‌زده غرق ستاره است ، مادر جان  می دانی تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت. مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی   می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد ؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند.   ای کاش به خود می آمدند.  از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود  نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی که : اسلامی …  ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می آمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک می مالیدند.  مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول می کشد تا بتواند کم کم  صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را می شناختند و نه باریش زحمت و رنجی متحمل شده اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی وار زیستن و علی وار شهید شدن, حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم شهادت در قاموس اسلام كاری‌ترین ضربات را بر پیكر ظلم، جور،شرك و الحاد می‌زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامیند ؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود  مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار ( اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک) .

و السلام؛

محمد ابراهیم همت

 نظر دهید »

زندگي‌نامه شهيد عماد مغنيه

29 بهمن 1390 توسط بارانی

شهيد “عماد مغنيه” معروف به “حاج رضوان” كه بيشترين تعداد عمليات عليه رژيم صهيونيستي را در جهان به نام خود ثبت كرده است، در ماه جولاي سال 1962 ميلادي در شهر صور ديده به جهان گشود.

 خانواده شهيد مغنيه كه متشكل از پدرش، آيت‌الله شيخ “جواد مغنيه” از علماي برجسته شيعه لبنان، مادر و “جهاد” و “فؤاد” دو برادر وي بود كه بعدها به شهادت رسيدند، پس از مدتي از صور به ضاحيه جنوبي بيروت نقل مكان كردند و در اين منطقه بود كه شهيد مغنيه، تحصيلات ابتدايي و دبيرستان خود را گذراند و پس از آن در جواني، وارد دانشگاه آمريكايي بيروت (AUB) شد.

 شهيد مغنيه در اوايل دهه هشتاد ميلادي به “نيروي 17″ شاخه نظامي جنبش آزادي‌بخش فلسطين پيوست كه نيرويي ويژه بود كه براي حفاظت از مبارزاني مانند ابوعمار، ابو جهاد و ابود اياد تشكيل شده بود. او از همان زمان، در عمليات انتقال سلاح از جنبش آزادي‌بخش فلسطين براي مقاومت اسلامي لبنان كه در حزب‌الله و جنبش امل نمود دارد نقش اساسي داشت اما در پي اشغال لبنان در سال 1982 ميلادي از سوي رژيم صهيونيستي، مبارزان جنبش آزادي‌بخش فلسطين مجبور به ترك لبنان شدند.

محاصره بيروت، سه ماه به طول انجاميد و با خروج مبارزان فلسطيني و سازمان آزادي‌بخش از لبنان، عماد مغنيه نيز به صفوف رزمندگان افواج مقاومت اسلامي (جنبش امل) پيوست كه از سوي امام موسي صدر و شهيد مصطفي چمران تأسيس شده بود اما شهيد مغنيه در ادامه و همزمان با انتقال سيد حسن نصرالله از امل، به حزب تازه‌تأسيس حزب‌الله پيوست.
شهيد مغنيه پس از اجراي موفقيت‌آميز چند عمليات‌ به عنوان فرمانده گارد حفاظت مقامات بلندپايه حزب‌الله منصوب شد و پس از آن به عنوان مسؤول عمليات ويژه حزب‌الله انتخاب شد.

رژيم صهيونيستي همچنين مدعي شده است عمليات ربودن دو تن از نظاميان اسرائيلي در تابستان دو سال پيش كه به آغاز جنگ اين رژيم عليه لبنان انجاميد، از سوي عماد مغنيه هدايت شده است.
روزنامه انگليسي “ساندي‌تلگراف” درباره شهيد مغنيه نوشت: او يك انقلابي مجاهد است كه با امام خميني(ره) بيعت كرده كه در راه انقلاب اسلامي از جان خويشتن نيز بگذرد.

تصاويري كه تا كنون از شهيد “عماد مغنيه” منتشر شده است بسيار اندك است به‌گونه‌اي كه پليس فدرال آمريكا (اف.بي.آي) مدعي شد وي دو بار اقدام به جراحي پلاستيك بر روي صورت خود كرده است تا شناسايي نشود.
شهيد عماد مغنيه كه به دوري از رسانه‌ها شهرت داشت به “مرد سايه” در مقاومت اسلامي شهرت داشت و بسياري او را مغز متفكر حزب‌الله قلمداد مي‌كنند.
شهيد عماد مغنيه 23 بهمن 86 در پي انفجار در خودروي بمب‌گذاري‌شده در دمشق، به شهادت رسيد.

مغنیه، معمایی که سازمان اطلاعات رژیم صهیونیستی را بیست سال سردرگم کرد

“عماد مغنیه” به خاطر ادامه مقاومت و جهاد از بیست سال پیش از سوی حداقل 42 سازمان امنیتی جهان تحت تعقیب قرار داشت. جامعه اطلاعاتی آمریکا و رژیم صهیونیستی ایشان را به اجرای عملیات های مختلف ضد صهیونیستی متهم کرده اند. این مجاهد نستوه در طول حیات پر برکت خود هرگز دوست نداشت که در مقابل رسانه های گروهی ظاهر شود. ایشان را با نام ها و کنیه های مختلفی می شناسند. سید حسن نصر الله دبیر کل حزب الله به ایشان “حاج عماد” می گفت. صهیونیست ها او را “بن لادن شیعی” و آمریکایی ها مغنیه را “بزرگ ترین قاتل” می خواندند.

از عماد مغنیه تصاویر و عکس های بسیار اندکی در دست است و این که اکنون بازرس اداره تحقیقات فدرال آمریکا “اف بی آی” در اقدامی تصاویری از ایشان منتشر می کند هیچ فایده ای ندارد. بازرس آمریکایی حتی در این امر مردد است و نمی داند که مغنیه آیا دو بار بر روی صورت خود عمل جراحی پلاستیک انجام داده یا بیشتر! آمریکایی ها بر این باورند که مغنیه قبل از حادثه یازده سپتامبر 2001م.  بیش از هر فرد دیگری آمریکایی ها را کشته است.

برادر دو شهید

خانواده مغنیه در روستای “طیردبا” از توابع منطقه صور جنوبی ساکن بودند. مغنیه در تاریخ 12 ژوئیه 1962م. در منطقه النبعه الشرقیه دیده به جهان گشود. تولد ایشان با به اسارت درآمدن دو نظامی صهیونیست همزمان شد.

پدر مغنیه در طول حیاتش فعالیت سیاسی نداشت اما مادر ایشان در حوزه فعالیت های اسلامی به ویژه بانوان، شخصی فعال بود. عماد یکی از اعضای جنبش فتح بود و به نیروهای موسوم به “17″ وابسته به ریاست تشکیلات خودگردان پیوست. وی در دوران نوجوانی به این دلیل که به حج تمتع مشرف شد ملقب به “حاج” گشت و سید حسن نصر الله وی را “حاج عماد” صدا می کرد.

هنگامی که حزب الله تاسیس شد مغنیه یکی از محافظان سید محمد حسین فضل الله بود که در آن زمان رهبر معنوی این حزب به شمار می آمد. یکی از برادران مغنیه به نام “جهاد” در سال 1985م. یعنی در جریان تلاش رژیم صهیونیستی برای ترور شیخ فضل الله به شهادت رسید. طولی نکشید که “فواد” برادر دیگر مغنیه نیز در بمب گذاری اشغالگران شهید شد. هدف اصلی این عملیات تروریستی شخص عماد شهید شد.

مسئول عملیات های ویژه

در سال 1982م. عماد مغنیه فرماندهی سه عملیات را به عهده گرفت و همین مساله باعث شد تا آمریکا و فرانسه وی را در راس افراد تحت تقیب قرار دهند. این عملیات ها عبارت بودند از: بمب گذاری در سفارت آمریکا در بیروت در آوریل 1983م. که به کشته شدن 63 آمریکایی منجر شد. بمب گذاری در مقر تفنگداران آمریکایی “مارینز” در بیروت که بر اثر آن 241 آمریکایی کشته شدند و بمب گذاری در اردوگاه نظامیان فرانسوی در منطقه “البقاع” که مرگ 58 فرانسوی را به همراه داشت. ایشان به خاطر مهارت های خارق العاده که در زمینه برنامه ریزی و فرماندهی عملیات های نظامی در اختیار داشتند، مسئول عملیات های ویژه حزب الله شناخته شدند.

 شهید مغنیه به مدت دو سال از نظرها پنهان ماند تا این که در کابین هواپیمای “تی دبلیو ای” آمریکا پیدا شد. آمریکا مغنیه را به ربودن این هواپیما در فرودگاه بیروت و کشتن یکی از سرنشینان آن که یک نظامی در نیروی دریایی آمریکا بود متهم کرد.

رسانه های گروهی مختلف جهان خبر داده اند که مغنیه برای نخستین بار در سال 1990م.بر روی صورت خود جراحی پلاستیک انجام و سپس با چهره جدیدش به بیروت رفت. بنا به اعلام منابع خبری، مغنیه روادیدهای زیادی از کشورهای مختلف در اختیار داشت و به وسیله آن ها توانست عملیات های مختلی را به اجرا گذارد.

25 میلیون دلار جایزه برای سر مغنیه

آمریکا برای سر عماد مغنیه 25 میلیون دلار جایزه تعیین کرد و 42 کشور جهان برای بازداشت و قتل وی بی وقفه در تلاش بودند. مغنیه پیش از شهادت از چندین عملیات تروریستی نجات یافته بود. وی پس از آن که سید حسن نصر الله دبیر کل حزب الله شد برای مدتی در عرصه سیاسی فعالیت کرد تا این که در نهایت فرماندهی شاخه نظامی حزب الله را به عهده گرفت.

منابع خبری مختلف اعلام کردند که هشت سرویس امنیتی رژیم صهیونیستی پس از آن که مغنیه را به ربودن دو نظامی این رژیم متهم کرده بودند، از نفوذ به حزب الله و سنگ اندازی در راه فعالیت های وی عاجز و ناتوان ماندند.

 نظر دهید »

شهدای مسیحی دفاع از وطن

23 بهمن 1390 توسط بارانی


http://up.patoghu.com/images/7v9q11u7rnmzm2h89ym0.jpg


Imageشهید «آرمِن آودیسیان» در زمستان 1338 در اصفهان چشم به جهان گشود. دوران كودكی او در زادگاهش سپری گشت.
پس از آن به همراه خانواده به شهر آبادان نقل مكان نموده و در مدرسه «ادب» به تحصیل پرداخت. خانواده «آرمن» بعد از شروع جنگ تحمیلی، اجباراً در تهران سكونت گزید. «آرمن» نیز با ادامه تحصیل خود از دبیرستان ارامنه «سوقومونیان» فارغ التحصیل گردید. پس از اخذ دیپلم به اتفاق پدرش برای كار به بوشهر رفت تا این كه برای انجام خدمت سربازی خود را به سازمان نظام وظیفه معرفی نمود. وی ابتدا به شیراز رفته و سپس به «نفت شهر»، انتقال یافت. او در قسمت موتوری همزمان راننده آمبولانس، تانكر آب و فرمانده … بود. وی در حال انتقال مجروح به بیمارستان، به همراه دو همرزم مسلمان خود و دیگر رزمنده مجروح، به شهادت رسید. «آرمِن» چند ماه پیش از شهادت تشكیل خانواده داده بود.خاطراتشهید به روایت مادر ش: ««نامه» شهادت «آرمن» را به خانه ما آورده بودند. همسایه پزشك ما از شهادت او باخبر شده بود، اما نمی‌خواست كه من شوكه شوم. در ابتدا به من گفت: پای او زخمی شده و بایستی برویم و او را به تهران منتقل كنیم. خودم شخصاً به او رسیدگی خواهم كرد. از او خواهش كردم كه من نیز به همراه او به بیمارستان رفته و پسرم را به تهران بیاوریم. ایشان گفتند: شما زن هستید و برایتان مشكل است، اینجا بمانید. من به تنهایی خواهم رفت. همه اطرافیانم از موضوع اطلاع داشته، اما از دادن خبر شهادت «آرمن» به من صرف نظر می‌كردند. بالاخره برادرم موضوع را به ما گفت.  «آرمن» فرزند دوم ما بود. آخرین باری كه او به دیدن ما آمده بود فقط بیست روز به پایان خدمتش باقی مانده بود. درواقع او خدمتش را به پایان رسانده بود. برادرش «آرموند» نیز در همان زمان به خدمت سربازی رفته و در جنوب خدمت می‌كرد. حدود یك ماه قبل از شهادت، فرزند دلبندم با من تماس گرفت.گفتم: چه شده؟ پسرم. گفت: مادر، دیشب در خواب دیدم كه «عیسی مسیح» به منزل ما در آبادان آمده، البته با من حرفی نزد، اما به من نگاه می‌كرد. حالا با شما تماس گرفتم، ببینم حالتان خوب است. انشاالله كه مشكلی نداشته باشید. درهمان لحظه به فكر «آرمن» افتادم. حالا كه فكر می‌كنم، می‌بینم تقدیر این بود كه «آرمن» مرا، «حضرت عیسی» پیش خدا ببره. من راضی هستم به رضای خدا. شاید او به خدا تعلق داشت و نه به ما. از حضرت «عیسی مسیح» هم راضی هستم كه فرزندم را پیش خود نگاه داشته است. در آخرین مرخصی¬اش، شناسنامه جدیدش را گرفت. برای كارت پایان خدمتش عكس گرفته بود. عكس پایان خدمتش را كه برادرم آن را بزرگ كرده است، انگار با من صحبت می‌كند. هرجا كه می‌روم، چشمهایش به من است. مثل اینكه می‌خواهد چیزی را بگوید. او پسر خیلی تمیز و پاكی بود. خیلی دوست داشت كه بعد از پایان خدمتش به همراه خانواده به آبادان برگشته و در مغازه پدرش به كار مشغول شود. پسری بود كه به همه احترام می‌گذاشت، برایش بزرگ و كوچك تفاوتی نداشت. همه او را دوست داشتند. دوستان همرزمش خیلی از او راضی بودند. با تانكر برای همه آب می‌آورد تا دوستانش تشنه نمانده و یا بتوانند حمام كنند. بارها برای آوردن آب، جان خود را به خطر انداخته بود. همرزمانش آن قدر برای نظافتش او را دوست داشتند كه به او گفته بودند: بایستی بعد از پایان خدمت لباسهایت را بین ما تقسیم كنی، چون خیلی تمیز و مرتب هستند. همرزمانش تا كنون نیز تلفنی با من تماس گرفته و جویای حال من می‌شوند. آنها می‌گویند كه آرمن در خدمت پسری خوب و یكی یكدانه¬ای بود. از هر لحاظ پسری شایسته و در قلب همه ما جای داشت. سه روز قبل از شهادتش تلفنی با من صحبت كرد و حالم را پرسید. اما این آخرین باری بود كه صدای او را شنیدم و هنوز هم گفته¬های آخر او در گوشهایم طنین می‌افكند
 
Image شهید «آلبرت الله دادیان»، دومین فرزند «تادِئوس» و «هاسمیك» در بهار 1345 در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در مدارس ارامنه «آرارات» و «نائیری» گذراند.

بعد از اتمام تحصیلات راهنمایی در مجتمع تحصیلی «حضرت مریم مقدس» (انستیتو مریم)، به دنبال فراگیری حرفه فنی رفت. وی در عین حال عضو تیم فوتبال «آرارات» نیز بود. با هوش ذاتی فوق العاده ای كه داشت، در كوتاه ترین زمان ممكن به مكانیك ماهری تبدیل شد، به نحوی كه در تعمیرگاه شماره (1) «ب.ام.و»، مشغول به كار گردید. پس از رسیدن به سن خدمت، بلافاصله خود را به مركز نظام وظیفه معرفی نموده و دوره آموزشی را در «عجب شیر» به پایان رساند. بعد از آن برای گذراندن دوره تكاوری به كرج منتقل گردید. لازم به ذكر است كه «اِدوین شامیریان»، دیگر شهید ارمنی نیز در طی دوره تكاوری با او همراه بود. در این مدت، به منظور دیدار از خانواده، دو نوبت به مرخصی آمد. پس از اتمام دوره، وی به جبهه «سومار» اعزام گردید(1). سرانجام بعد از شش ماه خدمت، تكاور «آلبرت الله دادیان» در اثر اصابت تركش توپ دشمن بعثی در منطقه جنگی «سومار» به شهادت رسید.

خاطراتشهید «الله دادیان» به روایت پدرش :  «من{پدر} هر چه از «آلبرت» بگویم، كم گفته ام. او پسر بسیار باهوش و زرنگی بود. علاقه زیادی به ورزش داشت. پست دروازه بانی را دوست داشت. با گذشت 16-17 سال از شهادت پسرم، هنوز هم نمی‌توانیم این مسئله را باور كنیم. ما دو پسر و یك دختر داشتیم كه «آلبرت» به شهادت رسید. او فرزند بسیار فعال و دلسوزی بود و همیشه دوست داشت به دیگران كمك نموده و برایشان مفید باشد. «آلبرت» می‌گفت كه من باید بروم سربازی و برگردم و زندگی خود را سروسامان بدهم. او چیز زیادی {از خدمت}برای ما تعریف نمی‌كرد. فقط می‌گفت: وضعیت ما خوب است. در زمان آموزشی آن قدر از «آلبرت» راضی بودند كه به او گفته بودند: اگر بخواهی، می‌توانی وارد كادر ارتش شوی. بسیار وظیفه شناس و مرتب بوده و دوست داشت چیزی را كه به او محول شده، بخوبی انجام دهد. آخرین باری كه«آلبرت» به «سومار» اعزام شد، دیگر هرگز برنگشت… شبی، بعد از اینكه به خانه آمدم، سربازی آمد دم در و شماره تلفنی را به ما داد و گفت تا با این شماره تماس بگیرم. اطلاعات دقیقی نداد. من هم تماس گرفتم و فهمیدم كه «آلبرت» شهید شده و جنازه او را به پزشكی قانونی آورده اند. من پیكر پسرم را ندیدم. روی كارت نوشته شده بود كه او بر اثر اصابت تركش به شهادت رسیده است. روز دوم از شورای خلیفه گری ارامنه جنازه را به سردخانه قبرستان ارامنه بردند.

 در روز چهلم «آلبرت» نامه ای با دست خط «آلبرت» به من دادند كه در آن «آلبرت» اسامی همه بستگانش را با شماره تلفن آنها یادداشت كرده بود. انگشترش هم بود. كیف و نامه او نسوخته و سالم مانده بود. من و مادرش هنوز امیدواریم كه آلبرت زنده باشد. ممكن است روزی برگردد…»


Image شهید «آلفرد گبری» فرزند ارشد خانواده، در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه «نائیری» سپری و تا سال چهارم، در دبیرستان «سوقومونیان» به درس ادامه داد،لیكن سرانجام تصمیم به ترك تحصیل گرفت. پس از آن نزد دایی خود به حرفه باطری سازی مشغول شد. در عین حال ورزشكار بوده و عضو «نهضت سواد آموزی» بود. او دو برادر و یك خواهر داشت. وی بدون اطلاع خانواده، خود را به سازمان نظام وظیفه معرفی نمود: این همه از برادرانم به خدمت می‌روند…. دوره آموزشی را در تهران به اتمام رسانده و سپس به جبهه گیلان غرب منتقل گردید. روزی «آلفرد» در پست دیده بانی مشغول كشیك بوده و دوستان او فكر می‌كردند كه او خوابیده است! بعد از نزدیك شدن، متوجه شدند كه پوتین¬های او پر از خون می‌باشد… «آلفرد» بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسیده بود(1). پیكر مطهر شهید «آلفرد گبری» پس از انجام تشریفات خاص مذهبی در قطعه شهدای قبرستان ارامنه در تهران با حضور صدها نفر از دوستان و اهالی محل به خاك سپرده شد.
خاطرات
شهید به روایت مادرش: «… او علاقه بسیار زیادی به مطالعه داشت، به خصوص به مطالعه كتابهای ارمنی. آرزو داشت تا ادامه تحصیل دهد. روزی به خانه آمد و گفت كه می‌خواهد به خدمت سربازی برود. شب آن روزی كه او برای دریافت لباس¬های ارتشی به پادگان رفته بود، در خواب دیدم كه چراغ خانه ما خاموش شد. صبح كه از خواب بیدار شدم. آن روز خیلی گریه كردم. او پسر فوق¬العاده¬ای سر به راهی بود. كارش فقط مطالعه كتاب بود. سرش به كار خودش مشغول بود. آلفرد در «نهضت سواد آموزی» به بی¬سوادان درس می‌داد. ورزشكار نیز بود. او خیلی بیشتر از سنش می‌فهمید. در زیبایی اندام مقامهایی را نیز به دست آورد. به امور مذهبی احاطه داشت. او جوان بسیار درستكار و امینی بود. او 20 سال داشت كه به شهادت رسید. از روز خاكسپاری «آلفرد» به بعد، برادرش «روبرت» دیگر روحیه خوبی ندارد. بعد از شهادت «آلفرد» من دچار افسردگی شدیدی شده بودم. هر چه دارو مصرف می‌كردم، فایده¬ای نداشت. كارم شده بود گریه و بس. روزی در خواب دیدم كه سیدی آمد و دستی به شانه‌ام كشید و گفت: اگر می‌خواهی خوب شوی، از زیر «عَلَم» رد شو-! این مسئله را نمی‌توانستم برای كسی تعریف كنم، زیرا فكر می‌كردم باور نخواهند نمود. روزی از ایام سوگواری تاسوعا و عاشورا، وقتی از كوچه ما هیئت عزاداری می‌گذشت از زیر «عَلَم» رد شدم. شاید باور نكنید، ناراحتی من رفع شد و از همان شب بدون اینكه حتی یك قرص مصرف نمایم، خیلی خوب می‌خوابم. روز بعد از آن هم به یك فرد معمولی و خانم خانه¬دار تبدیل شدم. همه تعجب می‌كردند. همسرم می‌گفت: معجزه¬ای رخ داده است. اوایل شهادت پسرم مثل دیوانه¬ها شده بودم. شبی نیز در خواب دیدم كه در مسجدی نشسته‌ام و یك روحانی سخنرانی می‌كرد. چیزهایی می‌گفت و من گریه می‌كردم. او به طرف من آمد و به من گفت كه گریه نكن، جای پسر تو بالاتر از شهدا است و ناراحت او نباش. … »


>
 نظر دهید »

وصیت نامه شهید محمد جهان آرا

19 بهمن 1390 توسط بارانی

از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین».

بارپرودگارا، ای رب العالمین، ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلبو الصالحین. تو را شکر می گیوم که شربت شهادت این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده ی فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی. من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه ی کاغذ می خواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند، فرو آورم. خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهد این آزادی را با گذراندن تمام وقت و هستی خویش ارج نهادم. با تمام دردها و رنج هایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم ولی این را می دانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکرده اند چون دربند نبوده اند یا در گوشه های تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بوده اند و یا در …

و تو ای امامم! ای که به اندازه ی تمام قرنها سختی ها و رنج ها کشیدی از دست این نابخردان خرد همه چیزدان! لحظه لحظه ای این زندگی بر تو همچن نوح، موسی و عیسی و محمد (ص) گذشت. ولی تو ای امام و ای عصاره ی تاریخ بدان که با حرکتت، حرکت اسلام را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی. ولی ای امام کیست که این همه رنجها و دردهای تو را درک کند؟! کیست که دریابد لحظه ای کوتاهی از این حرکت به هر عنوان، خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیه انسان های حاغضر و آینده تاریخ می باشد؟

ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم چه کسانی با جان می خرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه ی خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند. بله ای امام! درد تو را جوانان درک می کنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند.

ای امام تا لحظه ای که خون در رگ های ما جوانان پاک اسلام وجود دارد لحظه ای نمی گذاریم که خط پیامبر گونه تو که به خط انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود. ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.

 

 1 نظر

وصیت نامه دکتر چمران

20 دی 1390 توسط بارانی




ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم… اما من، منی که وصیت می کنم، منی که تو را دوست می دارم… آدم ساده ای نیستم!… من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزه ام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازه ای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است … به سه خصلت ممتاز شده ام:

1. عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم می بارد. در آتش عشق می سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم، و جز به عشق زنده نیستم.

2. فقر که از قید همه چیز آزاد و بی نیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تأثیری در من نمی کند.

3. تنهایی که مرا به عرفان اتصال می دهد. مرا با محرومیت آشنا می کند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق می سوزد. جز خدا کسی نمی تواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهند کرد. جز کوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر ناله های   صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی می گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هر چه بیشتر می گردد، کمتر می یابد …
کسی که وصیت می کند آدم ساده ای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوست داشتنی است برخوردار شده، و در اوج کمال و دارایی همه چیز خود را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است.

آری ای محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت می کند …
وصیت من درباره مال و منال نیست. زیرا می دانی که چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حرکت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشته ام. جز زندگی درویشانه چیزی نخواسته ام. حتی زن و بچه ها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکرده اند. آنجا که سر تا پای وجودم برای تو و حرکت باشد، معلوم است که مایملک من نیز متعلق به تو است.

وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم، در حالی که به دیگران زیاد قرض داده ام.
به کسی بدی نکرده ام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبوده ام. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم …

آری وصیت من درباره این چیزها نیست …

وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است …

احساس می کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم. وصیت می کنم، وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشته ام، و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم…

تو را دوست می دارم و این دوستی   بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی نیازی می کنم … از او چیزی نمی طلبم و احساس احتیاج نمی کنم. چیزی نمی خواهم، گله ای نمی کنم و آرزوئی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا میدانم. همچنانکه خدای را می پرستم و عشق می ورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق می ورزم. و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است …
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام. عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند، مرا از خودخواهی وخودبینیی رهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی  لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است …

به خاطر عشق است که فداکاری می کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می   بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم …

می دانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کرده ام، حتی عشق ورزیده ام، ولی جواب بدی دیده ام. عشق را به ضعف تعبیر می کنند و به قول خودشان زرنگی   کرده از محبت سوءاستفاده می نمایند! اما این بی خبران نمی دانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمی دانند که بزرگترین ابعاد زندگی   را درک نکرده اند. نمی دانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست …

و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سؤاستفاده نماید. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید …
می   دانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا می کنی. انسانها را دوست می داری. به همه بی دریغ محبت می کنی. و چه زیادند آنها که از این محبت سوءاستفاده می کنند. حتی تو را به تمسخر می گیرند و به خیال خود تو را گول میزنند … تو اینها را می دانی ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمی دهی … زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تأثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همه جا می تابی و همچون باران برچمن و شوره زار می باری و تحت تأثیر انعکاس سنگدلان قرار نمی گیری …
درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست.

عشق سوزان من فدای عشقت باد، که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود توست، و ارزنده ترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است، و مقدس ترین خصیصه ای است که در میزان الهی به حساب می آید …

 نظر دهید »
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

منتظر عدالت گستر

بشنو از نی چون حکایت می کند/ از جدائی ها شکایت می کند / کز نیستان تا مرا ببریده اند/ از نفیرم مرد و زن نالیده اند / سینه خواهم شرحه شرحه از فراق/ تا بگویم شرح درد اشتیاق/ هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / بازجوید روزگار وصل خویش / من به هر جمعیتی نالان شدم / جفت بدحالان و خوش حالان شدم / هر کسی از ظن خود شد یار من / دردرون من نجست اسرار من / سر من از ناله من دور نیست / لیک چشم و گوش را آن نور نیست/ با لب دمساز خود گر جفتمی / همچو نی من گفتنی ها گفتمی / بشنوید ای دوستان این داستان / خود، حقیقت نقد حال ماست آن...

موضوعات

  • همه
  • حرف دل
  • دانستنی ها
  • زمین شناسی
  • مناجات
  • خبر
  • آشپزی
  • پزشکی
  • حکمت های نهج البلاغه
  • مذهبی
  • حکایت
  • حدیث
  • یادگاران
  • حرف دل
  • خاطرات شهدا و بزرگان
  • سخنان امام
  • تقویم تاریخ
  • درکوچه های ظهور
  • اخلاقی - تربیتی
  • یاد استاد
  • معرفی زنان نمونه
  • بر بال نماز
  • معراج خاکیان
  • نردبان آسمان
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خبرنامه

اوقات شرعي

منتظر عدالت گستر

قالب وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً آمین یا رب العالمین

*******<-BlogTitle->*******
<-BlogDescription-> صفحه نخست ایمیل مدیر
<-BlogTitle->
<-PostTitle->

<-PostContent->
ادامه مطلب
نوشته شده توسط <-PostAuthor-> در <-PostDate->
لینک مطلب


  • منوی سایت
  • صفحه نخست
  • پست الکترونیکی
  • آرشیو
  • اضافه به علاقه مندی ها
  • این سایت را صفحه اصلی خود کنید
  • درباره وبلاگ
  • <-BlogAbout->
  • لینکستان
  • قینرجه و انتظــــــار

    قینرجه آنایوردوم
  • لینکدونی
  • <-LinkTitle->
    آرشیو پیوندهای روزانه
  • پیوندها
  • <-LinkTitle->
  • نوشته پیشین
  • <-ArchiveTitle->
  • آرشیو موضوعی
  • <-CategoryName->
  • نویسنده
  • <-AuthorName->
  • لوگوی سایت

  • ">" dir="ltr" size="20">

  • جستجو
  • :جستجو در گوگل
    :جستجو در همین صفحه

  • آمارسایت
  • »افراد آنلاین:
    »تعداد بازدیدها:
    »کاربر: Admin
    »مرورگر: Netscape
    »ورژن: (K
    »وضوح نمایش: 1280 در 720پیکسل
    »جاوا: غیر فعال

  • کدهای شما

  • <-BlogCustomHtml->
  • Design By shrshr
  • طراحی قالب با


    POWERED BY
    BLOGFA.COM

    کپی برداری از مطالب وبلاگ فقط با ذکر منبع مجاز میباشد .

    All Rights Reserved 2005-2006 © by <-BlogId->.blogfa.com

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس