دو کرامت به روایت یک خادم
دو کرامت به روایت یک خادم
قلبم تیر کشید و درد پیچید توی قفسه سینه ام .چشمم سیاهی رفت و روی زمین افتادم. دیگر چیزی نفهمیدم .چشم که باز کردم،روی تخت بیمارستان بودم.پسرم علی بالای سرم بود.به او اشاره کردم.
- کی منو اورد اینجا؟
- ده روز پیش ،توی کما بودید.نوار قلب و اکو گرفتند.آزمایش کردند.
ساعتی بعد دکتر کوکبی رئیس بیمارستان آمد پرسیدم :
- چی شد آقای دکتر؟
- رگ دسی قلبتون گرفته آقای احمدی
- عمل می کنید؟
- اینجا نه،شما رو می فرستیم تهران
- چه موقع؟
- همین امروز.
- آمبولانس به سرعت در بزرگراه حرکت می کرد.دکتر همراهم چند نوبت به من آمپول زد،پسرم علی دستم را گرفته بودو آرام آرام نوازش می کرد.آفتاب در حال غروب کردن بودکه به تهران رسیدیم.در بیمارستان خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و اله) بستری شدم.دکتر شیبانی برای معاینه آمد.موقع رفتن به پرستار مراقب گفت:
- اگر مریض آب خواست.بلند نشه .همین طور خوابیده به اون اب بدید.
شب از نیمه گذشته بود.خواب به چشمم نمی آمد .پرستار کنار تختم روی صندلی نشسته بود و دستگاه بالای سرم را نگاه می کرد.به یاد بچه هایم افتادم.اگه برای من اتفاقی بیفتد تکلیف زهره،زهرا و مهدی چی میشه؟خدایا هر چی مصلحت خودته! حضرت معصومه (علیه السلام)عنایتی کن!
نگاهم به سقف اتاق بود و در امتداد این نگاه آرام آرام پلک هایم سنگین شد.
کسی به من کمک کرد روی تخت نشستم.
- نترس !نمی گذارم عملت کنند ناراحت نباش.
خانمی کنار تخت ایستاده بود .پارچه ای سبزرنگ صورت و دستهایش را پوشانده بود.پرسیدم:
- چه کسی به من کمک کرد؟این خانم کیه؟
- این خانم حضرت معصومه (علیها سلام)است.
بی اختیار دستم را دراز کردم تا چادر خانم را بگیرم.که از خواب پریدم.نفس نفس می زدم پرستار به طرفم آمد.
- دراز بکش خواب دیدی.
پرستار برگشت و سرجایش نشست .چیزی به او نگفتم.چه رویای شیرینی !اگر خوب بشم و برگردم قم می رم خادم افتخاری حضرت معصومه (علیها سلام)میشم.یه نوکر پا به جفت تا اخر عمر!
باید نوار قلب بگیرم نوار گرفتند.دکتر با دیدن ان گفت:من صلاح می دانم آنژیوگرافی بشی اگر لازم شد عمل می کنیم.آنژیوگرافی کردند.رگ های قلب باز شده بود دیگر نیازی به عمل نبود.
کرامت دوم :
نگرانش بودم همسرم را می گویم .چند روزی بود که در ناحیه سینه اش احساس درد می کرد.آن روز صبح نگاهم به پیراهن سفیدش افتاد .لکه سیاهی روی ان دیده می شد.پرسیدم:- این لکه چیه؟
- نمی دونم.شاید لکه خونه!
- نگاه کن جایی از بدنت زخم نشده باشه.
رفت .امام خیلی زود برگشت .ناراحت بود.
- از سینه ها چرک سیاه میاد.عین زغال.
او را به درمانگاه بوعلی بردم.دکتر اسدی معاینه کرد و گفت:عجیبه! یه مورد خیلی نادره!آزمایش نوشتم . باید ماموگرافی بشه.
- کجا بریم آقای دکتر.
- بیمارستان ایزدی.
- دستگاه ماموگرافی بیمارستان خراب بود.آدرس دکتری را در میدان سعیدی گرفتم.و به آنجا رفتیم.دکتر مکه بود گفتند باید چند روز صبر کنید.یا بروید تهران.به حرم حضرت معصومه (علیها سلام)رفتم.روبروی ضریح ایستادم
- بی بی جان !زنم حسابی ترسیده.اگه مرض بدی داشته باشه من چکار کنم؟نمی خوام اون بمیره.براش دعا کنید.ده سال قبل خودمو شفا دادید.حالا نوبت اونه .خادم افتخار یاز شما التماس دعا داره.
- صبح روز بعد همسرم گفت:یه خواب دیدم.
- خیر،ان شاء الله
- خواب دیدم یه آقایی اومد خونه ما .دو تا کتری بزرگ پر از شربت به من داد و گفت به بچه ها بده .یک لیوان هم برای خودم ریخت و گفت :بخور .شربت را خوردم.مزه عسل میداد.به اون آقا گفتم ایت شربتا زیاده .جواب داد عیبی نداره ،ببر بده به بچه هات.
- همسرم خوب شد.چرک سیاه بند آمد.دیگر احساس درد نداشت.به ماموگرافی هم نیازی پیدا نکردیم.
پی نوشت:
بوستان معصومه (علیها سلام)،مرتضی عبدالوهابی،ناشر:زائر،آستان مقدس قم،چاپ اول،بهار 1385،صص 106-108و109