پرسش: آيا مال و ثروت و مقام دنيوي در آخرت مي تواند مايه نجات و سربلندي انسان گردد؟
پاسخ: خداي متعال در آيات 25-29 سوره «حاقه» مي فرمايد: «اما كسي كه نامه عملش به دست چپش داده شده، مي گويد: اي كاش! هرگز نامه اعمالم به من داده نمي شد»! (واما من اوتي كتابه بشماله فيقول يا ليتني لم اوت كتابيه). «و اي كاش از حساب خود هرگز خبردار نمي شدم»! (ولم ادر ما حسابيه). «و اي كاش مرگ من فرا مي رسيد و به اين زندگي حسرت بار پايان مي داد»! (يا ليتها كانت القاضيه). آري، در آن دادگاه بزرگ، در آن «يوم البروز» و «يوم الظهور»، هنگامي كه تمام قبايح اعمال خود را برملا مي بيند، فريادش بلند مي شود، و پي درپي آه سوزان از دل مي كشد، آهي حسرت بار، و ناله اي شرربار دارد، آرزو مي كند: با گذشته اش به كلي قطع رابطه كند، آرزوي مرگ از خدا و نابودي و نجات از آن رسوائي بزرگ مي نمايد، همان گونه كه در آيه 40 سوره «نبأ» نيز آمده است: و يقول الكافر يا ليتني كنت ترابا: «كافر در آن روز مي گويد: اي كاش خاك بودم و هرگز انسان نمي شدم.» سپس مي افزايد: اين مجرم گنهكار، زبان به اعتراف گشوده، مي گويد: «مال و ثروتم هرگز مرا بي نياز نكرد، و به درد امروز كه روز بيچارگي من است نخورد» (ما اغني عني ماليه). نه تنها اموالم مرا بي نياز نكرد و حل مشكلي از من ننمود «كه قدرت و سلطه من نيز نابود شد و از دست رفت»! (هلك عني سلطانيه). خلاصه، نه مال به كار آمد، و نه مقام، و امروز با دست تهي، و در نهايت ذلت و شرمساري، در دادگاه عدل الهي حاضرم. همه اسباب نجات قطع شده، قدرتم برباد رفته، اميدم از همه جا بريده است. در اين جا سرگذشت هارون الرشيد كه تأكيدي است بر محتواي آيات فوق، و درس عبرتي است براي آنها كه تكيه بر مال و مقام كرده، سرتا پا آلوده غرور و غفلت و گناهند را، در خاتمه بحث مي آوريم: در «سفينه البحار» از كتاب «نصائح» چنين نقل شده: «هنگامي كه بيماري هارون الرشيد در خراسان شديد شد، دستور داد: طبيبي از طوس حاضر كنند، و سفارش كرد: ادرار او را با ادرار جمع ديگري از بيماران و از افراد سالم، بر طبيب عرضه كنند، طبيب، شيشه ها را يكي بعد از ديگري وارسي مي كرد تا به شيشه هارون رسيد، و بي آن كه بداند مال كيست، گفت: به صاحب اين شيشه بگوئيد: وصيتش را بكند؛ چرا كه نيرويش مضمحل شده و بنيه اش فرو ريخته است!
هارون از شنيدن اين سخن از حيات خود مأيوس شده و شروع به خواندن اين اشعار كرد:
«طبيب با طبابت و داروي خود قدرت ندارد در برابر مرگي كه فرارسيده دفاع كند» «اگر قدرت دارد پس چرا خودش با همان بيماري مي ميرد كه سابقاً آن را درمان مي كرد»؟! در اين هنگام، به او خبر دادند: مردم شايعه مرگ او را پخش كرده اند، براي اين كه اين شايعه برچيده شود، دستور داد: چهارپايي آوردند، گفت: مرا بر آن سوار كنيد، ناگهان زانوي حيوان سست شد. گفت: مرا پياده كنيد كه شايعه پراكنان راست مي گويند! سپس سفارش كرد: كفن هائي براي او بياورند، از ميان آنها يكي را پسنديد و انتخاب كرد، و گفت: در كنار همين بسترم قبري براي من آماده كنيد. سپس نگاهي در قبر كرد و اين آيات را تلاوت نمود: (ما اغني عني ماليه¤ هلك عني سلطانيه) و در همان روز از دنيا رفت.»
تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 466
|